بجایی تجزیه یا تقسیم افغانستان چرا پاکستان باید تجزیه نشود؟
سلیمان راوش سلیمان راوش

نخست باید پرسید که چرا طرح تجزیۀ افغانستان در شرایط امروزی مطرح شده است؟ به ویژه از سوی سیاستمداران ایالات متحده امریکا( بلیک ویل) و همچنان از سوی نیرو های معین و مشخص داخلی.

تجارب تاریخی نشان میدهد که کشورما در طول تاریخ، اگر از گذشته های بسیار دور یاد نکنیم که قلمرو  کشورامروزی ما از غرب تا به دجله و فرات و از شرق تا هند و چین و ماچین و از شمال تا روسیه و از جنوب تا خلیج فارس می رسید، و به دو قرن اخیر نظر انداریم، می بینیم که دراین دو قرن اخیر نیز این کشور چندین بار تجزیه گردیده و ازش پوست گوسفندی باقی گذاشته اند.  بخشی های از آن از سوی انگلیس و روس مانند پنجده ، مرو  و نیشابور وسیستان و بلوچیستان به ایران و روس تعلق گرفت، وگویته و پشاور  و کشمیربه هند واگذار شد و مانند اینها بسیار جاهای دیگر که ذکر همۀ آنها در تواریخ ثبت است.

اکنون نیز همان جهانخوارگان بین المللی در تبانی باز هم با مزدوران زر خرید خویش در داخل کشورو خارج از کشور سر و صدا هایی را بلند نموده اند تا اگر بتوانند باری دیگر کشور ما را تجزیه و تقسیم نمایند. اینبار نه تنها جهانخوارگان اند که شمشیر از نیام بر کشیده اند تا پیکر این ملت را پارچه پارچه  نمایند بلکه قصابان جیره خوار منطقه مانند پاکستان و ایران نیز قداره بر کمر آویخته اند تا دست و پای ملت ما را ببُرند و سینه آن را بشکافند.

اما من، به حیث فردی از افرادی جامعۀ خود به همه هموطنان و نیروی های ملی و بین المللی پیشنهاد می نمایم که:

 آیا بهتر نخواهد بودکه به جایی طرح تجزیه یا تقسیم افغانستان، مسالۀ طرح و تجزیه پاکستان مورد بررسی، شور، کنکاش و مشورت قرار گیرد.

 به پندار من برای  ضرورت تجزیه و تقسیم پاکستان چند دلیل موجه وجود دارد.            

           1 - پاکستان یک کشوری نو بنیادی است که در اثر توطئه و دسیسۀ خارجی با تصاحب بخش از اراضی افغانستان و هند ساخته شده است. بنا براین این کشور تاریخ ندارد و از تشکیل آن حتا یک قرن هم نمی گذرد.                                                                                         

       2 –  بنیادگذاران پاکستان ( انگلیس و امریکا)، در اثر تشنجات ، تضاد ها ، تقابل و رقابت های بین المللی که میان کمونیزم و کاپیتالیزم در سطح جهانی و به ویژه رقابت این دوسیستم متضاد در منطقه  وجود داشت، پس از ایجاد این کشور بلافاصله آن را به عضویت  پیمان نظامی خویش (ناتو) وارد کردند و به پایگاه نظامی مسلح به سلاح اتمی در منطقه تبدیل نمودند.                               

      لازم است گفته شود که سلاح اتمی در خاک پاکستان وجود دارد، اما در اختیار پاکستان نیست. کلید استفاده از زراد خانۀ اتمی پاکستان را باید در جیب بنیادگذران بین المللی آن جستجو کرد.        

                پاکستان با استفاده از موجودیت سلاحهای اتمی در خاک خود تنها و تنها ژست می گیرد. همان ژست و نقش که برایش عمداً و به مثابۀ وظیفه در برابر هند و چین و شوروی سابق تعین نموده اند.           

        بنا براین دلیل اگر گفته شود که این کشور مسلح به سلاح اتمی است و تجزیه و تقسیم  آن غیر ممکن،منتفی می گردد.

3 –  کشور پاکستان به مثابۀ آله و ابزار جهانخوارگان سرمایه نخست در برابرهند، چین و بعد ها در برابر شوروی سوسیالیستی سابق ، در طول مدت پنجاه سال عمر خویش گذشته از ژست گرفتن و تهدید کنندۀ اتمی نقش های گوناگون  دیگر نیز برایش داده شده و این کشور ایفاء نموده است.      نخست در برابر هند که اساس و بهانۀ تشکیل این کشور به شمار می آید که عبارت از مسالۀ اسلام و هندو بود. بدین پایه، سنگ بنای این کشور بر اساس مرکز و پایگاۀ مسلمین علیۀ مردم هند و مذاهب آن آنها گذاشته شد. بدون شک، این فقط یک ترفند بود که امپریالیزم  خواست علیه رشد دموکراتیک جامعه هند که  حزب گنگره نهرو و گاندی آن را رهبری می گردند و در جهت سیاست های عدم انسلاک که مایۀ نگرانی غرب بود، به وجود آورند. هدف دوم، مسالۀ گسترش سوسیالیزم از سوی چین به رهبری مأهوتسه دون و تقابل شدید آن کشور با امپریالیزم در سطح جهانی بود در پهلوی آن نفوذ روز افزون شوروی در در کشور های هندو چین. این دو پدیدۀ اخیر باعث گردید که امپریالیزم جهانی پاکستان  را به پایگاه نظامی خود علیه هند، شوروی و چین  تبدیل نماید و در آنجا پایگاه اتمی خویش را به مثابۀ تهدید بالفعل و بالقوه به وجود آورد.

4 – پس از آنکه شوروی ها در افغانستان دعوت می شوند و حضور می  یابند و دولت طرفدار شوروی در افغانستان تشکیل می گردد. امپریالیزم به رهبری امریکا و انگلیس، متوجه سلاح همیشه موثر، یعنی به شمشیر دین پناه می برد و در پی تشدید و غنی سازی نقش پاکستان به مثابۀ پایگاه اسلامیست ها کار ضربتی را انجام می دهد. این وقتی است که هنوز عساکر شوروی مستقیماً وارد افغانستان نشده اند. اما امریکا میداند که تشکیل دولت طرفدار شوروی به معنی حضور آن کشور می باشد و سرانجام این حضورِ مستقیم یا به شکلی از اشکال تحقق می پذیرد. بنا بر این پیش از پیش دست بکار شده، نخست ذوالفقهار علی بوتو را که پس از حکومت های نظامی در پاکستان مصروف ساختار های ملکی کردن پاکستان بود، و نمی خواست که درگیر مناقشۀ تازۀ منطقویی دیگر در پهلوی هند و چین شود، به وسیلۀ جنرال ضیاء الحق اعدام و به قتل رسانیده می شود. بجای آن  حکومت خشن و اسلام پرور نظامی تابع فرمان انگلیس و امریکا توسط جنرال ضیاء الحق عرض اندام می کند.  

در ایران:

همزمان امیریالیزم به رهبری امریکا  می خواهد که محمد رضا ، شاه ایران نیز نقش فعال در سرکوب رژیم طرفدار شوروی در افغانستان بازی نماید.اما شاه ایران که تازه کشورش پله های معین از دموکراسی و رشداقتصادی را طی می نمود، به این خواهش امریکا و غرب چندان روی خوش نشان نمی دهد. در اینجاست که امریکا و انگلیس چنانکه گفته آمدیم به فکر استفادۀ غنامند از سلاح و توطئه و تفتین ِ دفاع از اسلام می افتد. بنا برآن می خواهد که شوروی و دولت طرفدار او را در افغانستان در محاصرۀ چند جانبۀ اسلامیست ها قرار بدهد و جنگ را زیر نام دین با شوروی و دولت افغانستان از چند جانب رهبری نماید. اینجاست که به فکر مُهرۀ از قبل تربیت شدۀ خود  خمینی می افتد و به وسیلۀ او سقوط دادن رژیم شاه. هرچند که در این بازی انگلیس و امریکا پیروز می شوند یعنی رژیم شاه را سقوط می دهند. اما در واقعیت در مقابل شوروی بازنده می شوند و تیر شان به هدف اصابت نمی کند. چگونه؟                                                                                            

     همین که رژیم سلطنتی در ایران سقوط داده می شود و خمینی از فرانسه وارد ایران می گردد تا دولت اسلامی ضد به اصطلاح کمونیزم را به دستور غرب تشکیل بدهد. شوروی ها هشیارانه دست بکار می شوند و با قربانی کردن تمام عناصر چپ ( حزب تودۀ ایران) مناسبات نیک را با رژیم خمینی پنهان و آشکار برقرار می نمایند، که این مناسبات تا هنوز هم به همان شکل ادامه دارد چنانکه ساختمان اتومی بوشهر در ایران خلاف خواست امریکا و غرب نمونۀ کامل و تداوم همان سازش های میتواند باشد که شوروی ها قبلاً با رژیم آخندی ایران برقرار نموده بودند.                   

      به هرروی، شوروی ها توانستند شکاف عمیق بین رژیم اسلامی و آخندی ایران و غرب ایجاد نمایند.  پس از حضور نظامی شوروی در افغانستان هرچند که رژیم خمینی در دامن خود بسیاری از مخالفین  دولت طرفدار شوروی را جا داد. اما این پناه دادن بیشتر در جهت منافع ایران مدنظررژیم آخندی بود. زیرا آخندها توانستند پناهندگان افغانی را در صف مقدم جبهه جنگ با عراق تنظیم نمایند ودر کنار آن توانستند تمام کار های شاق و توانفرسا را که مردم آن کشور با دستمزد گران انجام میداند با دست مزد ناچیزی به وسیلۀ پناهندگان افغانی به سر برسانند. برای شورویها نیز حضوراین مخالفین دولت افغانستان در ایران، تهدید به شمار نمی رفت. زیرا پناهندگان افغانی در ایران را اقلیت مذهبیی تشکیل می داد که خود در داخل افغانستان ازسوی اکثریت جامعه مورد پذیرش مذهبی نبودند. زیرا جامعه افغانستان یک جامعه سنی مذهب بود و گروه شیعه نمی توانست نقش تعین کننده درسرنوشت جامعه داشته باشند، یا جامعه را بدور خود بتوانند بسیج نمایند. جز اینکه فقط در پی مطرح نمودن حداقل خواسته های سیاسی واجتماعی خود بودند که در این زمینه نیز رهبران آنها به ملیت مظلوم هزاره در جهت منافع شخصی خود خیانت نمودند. این موضوع را شورویها به خوبی درک کرده بودند بنابرین با پناه دادن قسمی از عناصر شیعه مذهب افغانستان در ایران ، با رژیم آخندی آنکشور مخالفت نکردند.

5 – براین اساس پاکستان یگانه کشوری ماند که امریکا و غرب، علیه افغانستان و شوروی به آن توجه دوباره می نماید.                                                                                      

  همین  که عساکر شوروی وارد افغانستان می گردد، امریکا و غرب شعار از قبل آماده شدۀ خود  {اسلام در خطر افتاده است} را در عمل مطرح  می نمایند . زیرعلم سیاه این شعار است که بد نام ترین، مفسدترین، خود فروش ترین و سودجو ترین عناصر را از داخل افغانستان به پاکستان فرا خوانده  بسیج  می نمایند و   جهاد را با پیشوا قرار دادن و رهبر ساختن همین عناصر آغاز می کنند. آگاهیم که مردم افغانستان ازقرنها بدینسو بوده و است که در زیر خط فقر بسرمی برند. فقر، بیکاری و بی سر پناهی و بی سرنوشتی که در اثر تسلط جباران تاریخ در کشور بیداد می نمود، زمینۀ مساعد شد که امریکا و غرب بسیار به سهولت با سرازیر کردن میلیونها دالر برای پیشوایان و رهبران جهاد، سپاۀ  زرخرید از داخل افغانستان تهیه بدارند.   این یک جهت قضیه را تشکیل میداد. جهت دیگری که مردم در زیر شعار { اسلام در خطر افتاده} به پاکستان فرار  مینمایند و گرد میآیند، تسلط گروه جاهل و جبار تره کی و امین بود که در اثر ظلم و ستم و بگیر و ببند های وحشیانه  وکشتار های دستجمعی در کشور اختناق و دهشت خلق کردند و فضای زندگی  را برای مردم  دشوار ساختند. اینجا بود که مردم  برای نجات خویش، خانواده و ناموس خود از جاهلت تره کی و استبداد امین، فرار را برقرار ترجیح دادند. با درک این واقعیت ها بود که امریکا و غرب نیز ماهرانه دروازه های بهشت خود را سخاوتمندانه به روی مردم باز نمودند.  کوچه ایکه به این دروازه امکان رسیدن را میسر می ساخت پاکستان بود. زیرا غرب تمام سازمانهای امداد رسانی و جاسوسی و سربازگیر خود را در پاکستان گشوده بود.تعین این کوچه به خاطری بود، تا جنرالان جهاد به خوبی بتواند سربازگیری نمایند. در پهلوی این مساله، غرب طرح دیگری نیز داشت و آن عبارت بود از این که اشخاص معین و مشخص را وارد غرب نمایند، تا در غرب از آنها استفاده های سیاسی ببرند. این کار را نیز کردند و عده ای را به نام تکنوکرات ها در کشور های مختلف تنظیم نمودند.

این به اصطلاح تکنوکرات را در مقامهای بلند نیز نصب نمودند. همه این تکنوکراتها نیز به نوبۀ خود در جنایت علیه مردم کشور به نفع امریکا و غرب نقش بازی نمودند ، مثل تهیه و توزیع سلاح و مهمات و خرید راکت ها استنگر به مجاهدین و توزیع معاش و انتقال پول به جنرالان جهاد و رهبری کردن آنها در تحقق استراتژی های جنگی امریکا. به عبارت صحیح تر، این تکنوکرات ها پلی شدن به منظور عبور عملی سیاست های امریکا و غرب در افغانستان ، که تا به امروز این نقش بسیار شرم آور خود را با تمام بی ننگی و نوکرمنشی ایفا میدارند.

6 –  در پهلوی این دسایس، امریکا درک کرد که تا مُهره های از پیش تربیت شده و خریده  شدۀ خود در حزب کمونیست شوروی را برای سقوط سیستم کمونیستی آن کشور بکار نیاندازد نمی تواند رژیم کابل را از بین بردارد. بناً چون شرایط از لحاظ بین المللی  یعنی حضور شوروی ها در افغانستان مساعد گردیده بود با استفاده از مُهره های خود در داخل حزب کمونیست شوروی و انجام کودتا های پی در پی به وسیلۀ آنها و از بین بردن سران و رهبران آن حزب سرانجام موفق شد که گرباچف را با شعار بازسازی و علنیت روی کار آورد و سیستم را تغییر بدهد و حزب کمونیست را منحل نماید. این کار ظرف یکی دوسال موفقانه انجام شد و قدرت به مهُره اصلی و نمایندۀ امریکا در داخل حزب یعنی ایلسن سپرده شد. گرباچف و ایلسن به سرعت سیستم  را از هم پاشاندند و اتحاشوروی  به جمهوریت مستقل  تقسیم گردید. پایگاه های شوروی ازکشور های متحد آن مانند پولند و چکسواکیا و آلمان شرقی برداشته شد و اروپا شرقی نیز از دایرۀ نفوذ روسها خارج شدند، حتا  اکثر آنها به سرزمین جداگانۀ تجزیه گردیدند. مانند جکسلوکیا، یوگوسلاویا و غیره. تشکیل جمهوریت های تازه که خواست امریکا بود، غرب را متوجه  و مصروف مرحلۀ دوم از پلان هایش یعنی حضور و نفوذ در این جمهوریت ها ساخت.    جالب اینست که دراکثر این جمهوریت نیز به اساس وعدۀ قبلی غرب و امریکا، عناصری در قدرت قرار گرفتند که پنهانی در بیروی سیاسی حزب کمونیست با ایلسن و گرباچف همکاری می نمودند و در سقوط شوروی دست داشتند و در یک کلمه با غرب بودند. در چنین اوضاع و احوال بود که امریکا و غرب دیگر افغانستان را رها نمود و آن را به کشور گماشته خود یعنی پاکستان سپرد تا هر چه می خواهد بکند و خود مشغول تصرف منابع سیاسی و اقتصادی جمهوریت شوروی سابق و کشور های حوزه بالکان و اوکرائین گردید.

7 –  در پاکستان ،امریکا پیش از سقوط شوروی و برای سقوط شوروی به وسیلۀ اتباع مزدور افغانی زیر شعار {اسلام در خطر افتاده}، برای موجه نشان دادن شعار خود، و تقسیم مصارف جنگی با منابع عربی تا توانست به نام اسلام و مسلمان، عرب ها را از کشور های عربی و سایر بنیادگرا های دینی را از دیگر کشور ها دعوت کرد  و مدرسه ها و آموزشگاه های دینی  و پایگاههای نظامی دینی را ایجاد و اعمار نمود. رژیم افغانستان پس از سقوط شوروی و روی کارآمدن دولت طرفدار غرب به رهبری ایلسن از لحاظ تامین آذوقه و مهمات جنگی در مضیقه افتاد. زیرا هیچ کشوری در جهان دیگر وجود نداشت که دست دوستی و همکاری با دولت و مردم افغانستان را دراز نماید

8 –  با وجود این،پاکستان با تمام سعی و تلاش و خونریزی و غارتگری و ویرانی که به وسیلۀ مزدوران جنگی افغانی خود انجام میدادو  با وجود ناتوانی های اقتصادی و نظامی رژیم افغانستان، نتوانست آنچه را که گلبدین ، سیاف و ربانی و مجددی و خالص  در سر می پروراندند یعنی الحاق افغانستان به مثابۀ یکی از ایالت های پاکستان تحقق بخشد. زیرا داکتر نجیب الله با وجود کمبودی ها که داشت شخصیت ملی و مقاوم در برابر تسلط اجنی به ویژه در برابر پاکستان به شمار می رفت و توانست پیش از پنج سال علیه پاکستان مردانه وار مقاومت نماید.  اگر خود فروختگی و خود باختگی های برخی از اعضای بلند پایه حزب وطن علیه داکترنجیب نمی بود بدون شک امروز کشور ما این چنین خونین نمی گردید. در پهلوی این خود فروختگی های درون حزبی ، پاکستان نیز دست به توطئه بین المللی زد و از طریق ملل متحد ( بیننسوان) داکتر نجیب الله را فریب داد. در این توطئه از درون حزب وطن نیز اشخاص و افراد معین در سطح بیروی سیاسی و کمیته مرکزی آن حزب نقش فتنه گرانۀ بازی نمودند و منافع  ملی وکشوری را فدای منافع قومی و زبانی نمودند، این عناصر فقط برای اینکه از نجیب انتقام گرفته باشند، ونیروی بدنام جهادی را جهت زنده ماندن خود خوشنود کرده باشند، داکترنجیب  رامحاصره و وزمینه انتقال قدرت را به مجاهدین فراهم نمودند. به این هم اکتفا ننمودند داکتر نجیب را تا آنجای در بند نگهداشتند تا  به وسیلۀ جنایتکار ترین مزدوران پاکستان حلق آویزش گردید.

9 - پس از سقوط رژیم  داکترنجیب یگانه شخصیت دیگرکه بر خلاف گلبدین و ربانی و سیاف و مجددی علم مقاومت علیه تسلط پاکستان را بلند نمود {احمد شاه مسعود بود}. پاکستان برای سرکوب مسعود و پلانهای شوم خود نیروی طالبان را بسیج نمود و در پی به قدرت رساندن آنها شد که در این کار موفق گردید. اما مسعود مقاومت علیه پاکستان و طالبان را شعار خود گردانید و تا لحظه مرگ به آن وفادار ماند.  چیزیکه در باره مسعود میتوان گفت اینست که اعتماد مسعود، مانند داکتر نجیب نسبت به اطرافیانس خیلی ساده اندیشانه و خوشباورانه بود. در اثر این سادگی و خوش باوریهای او بود که اطرافیان مفتن و ابسته به پاکستان امریکا، توانستند که مسعود را تجرید نمایند. جنگ افشار علیه هزاره ها، علیه پشتونها و ازبکها را در مقاطع مختلف و به بهانه های مختلف سازمان دهی نمایند، تا بتوانند به حافظان و پشتیبانان بین المللی بگویند که مسعود یگانه مانع در راه تفاهم ملی می باشد و جز تاجکیان اقوام دیگر  را نمی خواهد. این پلان به درستی صورت گرفت و سرانجام  پاکستان در تبانی با نیروی های اطراف مسعود این قامت ضد پاکستان و طالبان را نیز نابود کردند.

10 –  طالبان مورد حمایت هم غرب وهم پاکستان قرار گرفت و دولت دست نشاندۀ پاکستان به رهبری ملا محمد عمر بر گرده مردم افغانستان به نفع پاکستان تحمیل گردید.

11 – ضرورت تجزیه پاکستان:

چنانکه گفته شد، تشکیل پاکستان به مثابۀ یک کشور ابزاری صورت گرفته، و تا به امروزدر همین موضع قرار دارد. امریکا و غرب  که در تصرف منابع نفتی و بازار یابی برای فرآورده های تولیدی خود، خوابهای پرقیمت را در باره کشور های آسیا میانه یعنی جمهوریت های شوروی سابق دیده بود همه نقش برآب شد.  روسیه توانست در تحت زعامت پوتین کشور خود را دوباره به یک قدرت جهانی تبدیل نماید.  این کشورنه تنها اکنون دوباره به حیث یک قدرت مساوی با اقتصاد و نفوذ امریکا و غرب تبارز نموده بلکه در پی انتقام خویش از کشور های غربی با همان تاکتیک که امریکا علیه او در زمان سیستم شوروی بکار می برد، از همان تاکتیک ها کارگرفته امروز امریکا و غرب را در بسا مناطق از جهان از جمله ایران، افغانستان ، عراق و فلسطین و غیره، درگیر جنگ با اسلامیست و مذهبیون ساخته است. اکنون همان شعاری که غرب و امریکا ساخته بود که {اسلام در خطر افتاده} متوجه خود امریکا و غرب گردیده است.                                                                          

  به این گونه امریکا و متحدانش در قرن 21 بازنده اصلی بازی های شدند که خود طرح و نقشه کرده بودند. باید خاطر نشان ساخت که نه تنها امریکا و غرب  خودبازنده گردیدند بلکه خود و جهان را چنان به خطراز سوی تروریست های اسلامی مواجه کرده اند که اگر دیر بجنبند تراژی قرن 21 به وقوع خواهد پیوست. زیرا امروز پاکستان در اثر سعی و مجاهدت امریکا در یک بازی کودکانه علیه شوروی سابق به مرکز تروریسم جهانی تبدیل یافته است. چیزی که امریکا فکر آن را نکرده بود. امریکا و انگلیس به ویژه فکر می کردند که پس از سقوط دولت افغانستان تحت زعامت داکتر نجیب و سقوط دولت شوروی میتواند دوباره اوضاع  را در پاکستان به حالت عادی و تحت کنترول خویش بیاورند بی خبر از اینکه جنگ ، خشونت ، ویرانی و انسان کشی  را که در سایه تعلیمات مذهبی  وسیله ساخته بودند ، این وسیله روزی میتواند به باورآگانۀ مردم  و وسیلۀ زورمندی در یک  مقطع زمانی علیه خودشان تبدیل شود، که امروز عملاً مشاهده می شود که چنین شده است. زیرا این وسیله پیشنه های تاریخی داشت که اینجا از آن بحث نمی کنیم.                                                                          

    یکی از عبارت های که امروز دوکانداران دین علیه امریکا و غرب بسیج شده اند این می باشد که این سودخوران مذهبی که دیروزاز سوی امریکا و انگلیس و غرب در برابر شوروی سابق و دولت افغانستان مزد می گرفتند و تمویل می شدند و صدها ملیون دالر به کیسه های شان سرازیر می گردید. پس از شکست پلانهای امریکا و غرب  و کنار رفتن شان از بازی های کودکانه ، دیگر منبع درآمد برای تروریست های مذهبی سراسر جهان باقی نماند. تنها راه که  برای آنها باقی ماند به چالش کشیدن  خود امریکا و غرب است. دولت پاکستان هم با هشیاری که دارد، اکنون هم  به نعل می کوبد و هم به میخ و از هردو جانب نفع می برد. از جانب دیگردولت پاکستان بقای خود را در معامله با طالبان و مذهبیون می بیند امروز پاکستان به منبع تحقق پلانهای های تروریستی مذهبیون سراسر جهان تبدیل یافته است. در این صورت حضور یک چنین کشوری تا فرو نریزد و تجزیه نگردد، باعث مزاحمت، جنگ ، خشونت و صدور تروریسم در سراسر جهان به شمار می آید. زیرا امروز در اثر سعی امریکا و انگلیس مبنی به گردآوری همه تروریستان جهان و تربیت آنها در مدارس دینی، این سعی تاکتیکی به باور تبدیل گردیده ، باور به این که قتل و کشتار و غارتگری پاداش دریافت کلید جنت را دارد.

بنا بر این اگر امریکا و غرب  صادقانه می خواهد که خود و جهان را از شر اهریمن نجات بدهند، نخست باید لانۀ اهریمن را ویران نمایند. در صورت ویرانی لانۀ اهریمن ، اهریمنان بی خانمان، بی پشتیبان و پراگنده و آواره می گردند. در این بی خانمانی است که سرانجام یا تسلیم می شوند و یا نابود. 

بنا براین تجزیه پاکستان یگانه راه ممکن برای نجات بشریت از شر تروریسم به شمار می آید.

در اخیر به آن عده از کسانی که بی مسوؤلیت طرح تجزیه افغانستان را می ریزند و یا از چنین طرح پشتیبانی می کنند خاطر نشان می سازم  که به جای چنین یاوه های در صدد آن شوند که به مردم خرد و آگاهی بخشند، امروز 90% مردم کشورما از لحاظ تفکر طالب هستند وعدۀ زیاد در خدمت جنایتکاران و پشتیبانی وحمایت از جنایتکاران. همچنان نباید حل مناقشات و مسایل ملی را در پیش کشیدن تجزیه کشور جستجو نمود. این امر در واقعیت بی حوصله شدن در مبارزه، یا به عبارت دیگر شکست خوردن در مبارزه علیه جنایت پیشگان بشمار میرود.  در پیش کشیدن چنین طرحهای لازم است نخست  ازجامعۀ خود شناخت عمیق و دقیق به عمل آورد. ملتی که هر بخش آن ریشه های  تباری و دینی و مذهبی خود را در بیرون از مرز های کشور جستجو می نمایند و باکی ندارند که به حاکمیت های اجنبیان سرتسلیم از لحاظ قومیت ، زبان و مذهب فرود بیاورند. ایا یک چنین ملتی میتواند معنی آزادی و آزادگی را درک نماید.    نباید ساده اندیشانه به چنین طرحهای که خواست دشمنان بیرونی ملت ما به شمار می رود دامن زد. عکس آن مبارزه را برای تامین حقوق همۀ اقوام با تربیت دهی و رشد آگاهی افراد همه اقوام پیش گرفت. من با کامل صراحت میتوانم گلایه نمایم که چرا مشتی از روشنفکران ما بسیار با خفتی و خرفتی در چنین اوضاع و احوال سکوت کرده اند. که شرم شان باد.

 در پایان چند یادداشتی که در دفترچۀ خود در بارۀ مسایل قومی و ملت از منابع مختلف داشتم،  بدون هیچگونه تصبرۀ باز نویسی می کنم و برای همه خرد را یار و مددگار می خواهم .

 

در قرن 19 ارنست رنان تعريف مفصلي از ملت ارائه داد:
{ملت يك روح است، يك اصل معنوي، دو چيز كه در واقعيت يك چيز بيش نيستند، اين روح و اين اصل معنوي را مي‌سازند. از يك سو ميراثي غني و مشترك از خاطرات و از سوي ديگر وفاق كنوني، تمايل به زندگي مشترك، به ارزشمند ساختن ميراث دست ناخورده و بازمانده از پيشينيان. بنابراين ملت نوعي همبستگي عظيم است كه خود ناشي از احساس فداكاري‌هايي است كه در گذشته به انجام رسيده‌اند و فداكاري‌هايي كه باز هم آمادگي انجامشان در آينده وجود دارد. بنابراين ملت وجود يك گذشته را ايجاب مي‌كند. با اين حال زمان حال است كه مفهوم ملت تبلور مي‌يابد. زيرا بيش از هر چيز در وفاق و تمايلي رخ مي‌نمايد كه براي ادامه زندگي مشترك ديده مي‌شود}

{اگر کشور ما را دارای تنوع قومی می پندارید، پس ایالات متحده امریکا را هم باید دارای تنوع قومی بدانید. در واقع مسئله آنها باید بیشتر و بزرگتر از ما باشد، زیرا آنها فقط دویست سال برای آمیختن اقوام خود وقت داشته اند و ما بیش از دوهزار سال. آنها چکار می کنند؟ دموکراسی را برقرار کرده اند، همه مردم بدون توجه به ریشه، زبان، رنگ و مذهب در همه زمینه های تعیین سرنوشت و اداره کشور مشارکت دارند. همه به یک زبان سخن می گویند، یعنی تا شما زبان انگلیسی را نیاموزید، نمی توانید تابعیت امریکا را بدست بیاورید. زبان رسمی در همه مدارس و در همه مدارج اجباری است. شما نه تنها هیچ مدرسه ای را ندارید که زبان انگلیسی را آموزش ندهد، بلکه هیچ کس هم جز این نمی خواهد. در حالیکه همه مهاجران تلاش دارند زبان رسمی را خوب بیاموزند و در فرهنگ امریکا ذوب شوند، آیین های ویژه خود را نیز آزادانه اجرا می کنند و در خانه هایشان زبان پیشین یا مورد علاقه خود را تکلم می کنند. وقتی در کشور ما اینگونه پرسش ها مطرح می شود، به خاطر اینست که دموکراسی نیست، آزادی نیست، رفاه نیست، پیشرفت نیست و غروری نیست. برعکس، دیکتاتوری هست، تبعیض هست، خشونت هست، فساد هست، سقوط اقتصادی هست و سرافکندی.}

 

{فدرالیسم هنگامی کاربرد دارد که ملت هایی یا کشورهایی برای منافع مشترک و تقویت توان گروهی، گرد آیند و یک دولت مرکزی تشکیل دهند. مانند امریکا که استانهای کنونی پیش از همبستگی، همگی یا مستقل بودند یا در مالکیت یک کشور دیگر. در آنجا، تنها راه یکپارچه شدن، فدرالیسم بود. همین شرایط در آلمان پس از دوران فئودالیسم وجود داشت. ولی در شرایط کنونی، که ایران یکپارچه است، تنها راه، برقراری دموکراسی و تضمین حقوق برابر برای همه شهروندان و فرصت مشارکت در تمامی شئون اداره کشور برای همه، بدون توجه به مذهب است. افزون بر آن، همانگونه که من بارها اظهار کرده ام، روستاها، شهرها و استانها، همانند دولت مرکزی، باید دارای مجلس شورا باشند و باید بتوانند نمایندگان و مدیران سیاسی خود را خود با رای آزاد برگزینند. فراموش نکنید که در شرایط کنونی که کشور ما در بدترین شرایط ممکن سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بسر می برد، مردم از دولت مرکزی گریزان هستند، کشورهای بیگانه با شدت تمام در حال تبلیغات جداسازی فرهنگی و زبانی هستند و کشورهای تازه به دوران رسیده پیرامون ما هنوز خانه خود را سامان نداده در آزمندی خاک ما تلاش می کنند، یک سامانه سیاسی فدرال کار آنها را آسان می کند. یعنی در واقع ما چیزی را وجود ندارد، یعنی جدایی تاریخی، فرهنگی، قومی، مذهبی یا زبانی، آن را مهر تایید می زنیم.}

(روح الله نصرتی)

 

ایران نیز مانند پاکستان یک کشور تروریست پرور مذهبی است. اما این کشور ضرورت به تجزیه ندارد ، دولت ترور یست پرور آن قدر فاسد و فرسوده است که فقط چند ملازاده و آغاسی و سروش کافی است که این دولت را به پرتگاه مرگ سوق بدهند. البته نقش روشنفکران و نیرو های ملی و آزادی خواه کارآ تر بوده و امروز واقعاً این رژیم را در مضیقه قرار داده اند.

(راوش)

یادداشت:

این نبشته را به جاههای مختلف نشراتی بدون در نظر دداشت مواضع سیاسی، عقیدتی، قومی و لسانی شان  جهت نشرفرستادم. .


August 18th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
گزیده مقالات